در ساعتی که سایه آدم های کوچک، بزرگ باشد؛
آفتاب در حال غروب کردن است!
با تشکر از خانم نازبانو ترکاشوند بابت ارسال این جمله عمیق
انسانها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه مىروند. با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نیک خود را مىگذاریم.
در سبد پشتی, عیبهاى خود را نگه مىداریم. به همین دلیل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نیک خودمان را مىبیند و عیوب همسفرى که جلوى ما حرکت مىکند.
پائولو کوئلیو
یادم باشد که...
من می توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته خو یا شیطان صفت باشم.
من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم.
من می توانم سکوت کنم، نادان یا دانا باشم.
چرا که من یک انسانم و این ها صفات انسانی است.
و تو هم به یاد داشته باش...
من نباید چیزی باشم که تو می خواهی، من خودم را از خودم ساخته ام.
منی که من از خودم ساخته ام آمال من است.
تویی که تو از من می سازی، آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان ها کیفیت زندگی را تعیین می کند، نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزی باشم که تو می خواهی !
و تو هم می توانی انتخاب کنی که من را می خواهی یا نه!
ولی نمی توانی انتخاب کنی که از من چه می خواهی!
می توانی دوستم داشته باشی همین گونه که هستم و من هم.
می توانی از من متنفر باشی بی هیچ دلیلی و من هم
چرا که ما هر دو انسانیم و این جهان مملو از انسان هاست.
پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسی جدید باشد.
تو نمی توانی برایم به قضاوت بنشینی و حکمی صادر کنی و من هم .
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروی ماورایی خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه می یابند و می ستایند.
حسودان از من متنفرند و مرا می ستایند.
دشمنانم کمر به نابودیم بسته اند و همچنان می ستایندم .
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم؛
نه دوستی خواهم داشت، نه حسودی، نه دشمنی و نه حتی رقیبی!
من قابل ستایشم و تو هم!
اگر در مسیر زندگی سالم و عبور از سایه های خود باشید، چنین تجاربی دارید؛
ولی اگر به روشن کردن سایه های خود نپرداخته باشید، چنین تجاربی دارید؛
برگرفته از کتاب تاثیرات سایه در زندگی که به زودی توسط بنیاد فرهنگ زندگی چاپ خواهد شد.
برکسی پوشیده نیست که شعر وادبیات نزد ایرانیان از غنای بالایی برخوردار است. در حوزه ی شناخت سایه و بازگشت به خویشتن نیز شعرای ما بسیار هنرمندانه به این مقوله پرداخته اند.در این بخش منتظر اشعار سایه ای هستیم. دوست دارم این بخش را به مدد لسان الغیب حافظ شیراز شروع کنم:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست