اشعار سایه

برکسی پوشیده نیست که شعر وادبیات نزد ایرانیان از غنای بالایی برخوردار است. در حوزه ی شناخت سایه و بازگشت به خویشتن نیز شعرای ما بسیار هنرمندانه به این مقوله پرداخته اند.در این بخش منتظر اشعار سایه ای هستیم. دوست دارم این بخش را به مدد لسان الغیب حافظ شیراز شروع کنم:  

 

 

در اندرون من خسته دل ندانم کیست  که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس نادری جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:34 ب.ظ

ای بابا یه جوری گفتین "اشعار سایه" گفتم الان قراره یه کتاب شعر بخونم!!
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود/یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
مبحث سایه انگار وقتی به سمت عرفان و ادبیات و هنر سوق پیدا میکنه تازه عمیق و جذاب میشه. این "او"یی که در این بیت "در اندرون من خسته دل..." حافظ بهش اشاره کردین شاید همون منشا هستی باشه که شاید اسمهای مختلف داشته باشه: عشق،جوهر هستی،خدا...همون چیزی که در نیستان مولوی هست که جدا موندن ازش میشه عین درد و مردن، وقتی میگه:کز نیستان تا مرا ببریده اند/از نفیرم مرد و زن نالیده اند...یا حافظ درموردش میگه: حافظا خلد برین خانه موروث من است/اندرین منزل ویرانه نشیمن چه کنم؟! یا وقتی میگه: سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ/که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد... یا وقتی میگه: حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز/اتحادیست که در عهد قدیم افتادست... حتما همون چیزیه که در عرفان میشه منشا مستی و بیخودی و سماع، در علم میشه منشا اکتشافات و اختراعات،در موسیقی و اصولا هنر میشه منشا افرینش زیبایی و عجیب اینکه در همه این عرصه ها فقط وقتی میشه با این نیرو ارتباط پیدا کرد که "خود"ی وجود نداشته باشه عین چیزی که در روانشناسی بهش میگن سطح آلفا و در عرفان بهش میگن خلسه. مثالهای جالبی در این ارتباط راجع به نیوتن و کشف جاذبه گفته میشه یا درمورد الهامات ملودیهای شگفت انگیز به موتسارت و بتهوون و یا شاید شگفت انگیزترینشون اشعار سحرانگیز"حافظ" و ...

نرگس نادری شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ

ااااااااا!من تاجاییکه یادمه اینجا یه کامنت گذاشته بودم!!!
حتما حواسم نبوده پیغامش رو چک کنم. خب پس دوباره این کار رو میکنم که اگه صلاح دونستین منتشرش کنین:
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود/یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
مبحث سایه انگار وقتی به سمت عرفان و ادبیات و هنر سوق پیدا میکنه تازه عمیق و جذاب میشه. این "او"یی که در این بیت "در اندرون من خسته دل..." حافظ بهش اشاره کردین شاید همون منشا هستی باشه که شاید اسمهای مختلف داشته باشه: عشق،جوهر هستی،خدا...همون چیزی که در نیستان مولوی هست که جدا موندن ازش میشه عین درد و مردن، وقتی میگه:کز نیستان تا مرا ببریده اند/از نفیرم مرد و زن نالیده اند...یا حافظ درموردش میگه: حافظا خلد برین خانه موروث من است/اندرین منزل ویرانه نشیمن چه کنم؟! یا وقتی میگه: سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ/که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد... یا وقتی میگه: حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز/اتحادیست که در عهد قدیم افتادست... حتما همون چیزیه که در عرفان میشه منشا مستی و بیخودی و سماع، در علم میشه منشا اکتشافات و اختراعات،در موسیقی و اصولا هنر میشه منشا افرینش زیبایی و عجیب اینکه در همه این عرصه ها فقط وقتی میشه با این نیرو ارتباط پیدا کرد که "خود"ی وجود نداشته باشه عین چیزی که در روانشناسی بهش میگن سطح آلفا و در عرفان بهش میگن خلسه. مثالهای جالبی در این ارتباط راجع به نیوتن و کشف جاذبه گفته میشه یا درمورد الهامات ملودیهای شگفت انگیز به موتسارت و بتهوون و یا شاید شگفت انگیزترینشون اشعار سحرانگیز"حافظ" عزیز...

مهناز کارکن یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ

دوست عزیز نرگس نادری
من مثل شما خیلی از عرفان و فلسفه چیزی نمیدونم و یه آدم معمولی هستمُ کاملا معمولی ولی ادبیاتم دوره ی دبیرستان و بعدش هم بد نبود. بنظرم در شعر حافظ کمی بیشتر توجه ادبی و نگارشی نشون میده ضمیر؛او؛ برمیگرده به مصرع اول
کسی که حافظ در درونش به دنبال اوست.
جالبه که در اشعار مولانا هم از دو موجود یاد شده: خویش و خویشتن
شاید لازم نباشه خیلی تو روانشن تحلیلگری بگردیم. سیرکردن در ادبیات کهن و غنی فارسی کمک میکنه به اصالت وجود در ایران باستان بیشتر اعتماد کنیم.
آنجا که مولوی ما را به سفری به درون دعوت می کندشنیدنیست:
ز خویشتن سفری کن به خویش ای خواجه
بنظرم
خویشتن را خیشی باید تا مقصد خویش

امیدوارم در سال جدید این سفر برای همه ی همسفران سفر به اعماق درون با موفقیت طی شود. به ویژه همسفران سفر با سایه...انشاءالله

نرگس نادری پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ

هههههههه!!!!دیدین!دیدین گفتم شما اصولا کامنتهای خانومها رو یا اصلا نمیخونید یا وقتی حوصله تون سر میره میخونید. اگه میخوندین الان متوجه میشدین که هر دو کامنتی که منتشر کردین هم محتواشون و هم نویسنده شون یکی هستن پس انتشار یکی شون کافی بود!!!!!! من که دیگه از همین الان میخوام کامنتهام رو با اسم مردونه بذارم.....
سلام مهناز جون!یعنی چون دو تا بیت از حافظ و مولوی گفتم عارف و فیلسوفم؟!! من فقط به این حوزه ها علاقه دارم. شعری که از مولوی گفتی تاحالا نشنیده بودم برام خیلی جالب بود!! من هم امیدوارم سفر پرثمری پیش رومون باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد